خاطره پنجم از حاج علی ژاله
آن موقع لشکر تازه راه افتاده بود و امکانات زیادی در آن وجود نداشت. حاج علی ژاله برای آوردن بلوک و ساختن سنگرهای ادوات از اطراف شهر و یا سایر لشکرها توسط وانتی که در اختیارش بود بلوک می آورد . او حدود 70 درصد سنگر ادوات را خودش ساخت و در مواقع بیکاری هم به تفنک 106 میلیمتری اش رسیدگی میکرد و به تعمیر یا تنظیف آن میپرداخت. واقعأ به تفنگ 106 میلیمتری عشق میورزید وهمه نیروها را تشویق به نگهداری تجهیزات مینمود. مدتی در مریوان هر روز میرفت در داخل شهر به کرمان زنگ میزد. قیافه درهمی داشت و نگران بود. میدانستیم از جایی ناراحتی دارد اما چیزی نمیگفت و به کرمان هم نمیرفت تا اینکه یک روز گفت هی بچه میدونستی که بچه من هم مُرد. من هنوز نمیدانستم از چی حرف میزند، فکر کردم بچه یکی از آشناهایش بوده اما وقتی که توضیح داد فهمیدیم فرزند خودش بوده است و او به خاطر حضور در عملیات و نبرد با دشمن به تشیع جنازه فرزندش نرفته بود. هنگامیکه برای شلیک تفنگ 106 میلیمتری به سر خاکریز میرفت بدون ترس و مسلط بر همه چیز تنظیم مینمود و سپس شلیک میکرد. من فرمانده گردان ضد زره بودم و او هم معاونم بود. اگر در یک عملیات دوازده دستگاه تانک میزدیم . بدون شک پنج یا شش دستگاه از این تانکها را علی ژاله زده بود. شب عملیات کربلای پنج آتش دشمن بسیار شدید بود . لازم بود که حاج علی را از نزدیک ببینم و در آن وضعیت گلوله باران از پشت بیسیم گفتم تو می آیی پیش من یا من بیایم پیش تو. گفت من می آیم. بعد از لحظاتی احساس کردم آتش دشمن خیلی سنگین است و گفتم تماس بگیرم و بگویم که نیاید. هنگامی که تماس گرفتم دیر شده بود چون ایشان خودش وارد سنگر من شد. حاج علی ژاله نقش اصلی را در پاتکهای دشمن بر عهده داشت.
به هنگام نبرد با برخورد هر گلوله بر زمین کمرش را خم میکرد و گردنش را پایین تر از کمرش می آورد و بعد از انفجار با یک حالت خاصی خودش را صاف میکرد و میگفت بچه دیدی میخواست بکشدمان. این حالت را همه رزمندگان به یاد دارند چون بارها تکرار شده بود.