خاطره ای از علی شعبانی رزمنده ادوات سبک
پس از پایان مرحله اول عملیات والفجر هشت در حال بازگشت به پشت جبهه بودیم
که ناگهان نمیدانم یک جیپ عراقی از کجا پیدا شد و مستقیم به طرف ما آمد. در آن
لحظه نه اسلحه داشتیم و نه مهمات و فقط یک قبضه خمپاره شصت همراهمان بود که
آن هم در دستان سید عزیز الله داوری که همه به او دایی میگفتیم قرار داشت . جیپ
بعثی با فاصله در مقابلمان ایستاد و کاملأ مشخص بود که در دامشان گرفتار شده ایم.
ناگهان سید عزیز الله دست به کار عجیبی زد و همان قبضه خالی خمپاره را بر روی
دوشش گذاشت و به سمت نیروهای بعثی نشانه گرفت. عراقی ها هم به خیال اینکه
قبضه آر پی جی است و الان به سمتشان شلیک خواهد کرد دنده عقب گرفتند و با
دست پاچگی فرار نمودند و ما از اسارت نجات یافتیم.