خاطره ای از حیدر حیدریان
بسمه تعالی یک روز بعد از ظهر بود در جنگل اهواز که اردو یا رزم شبانه میرفتیم با دیگر دوستان مینی کاتیوشا نشسته بودیم که یکی از بچه های سنگر کناری که شربت اب لیمو درست کرده بودند یک پارچ شربت با لیوان برای ما آورد جاتون خالی همه خوردیم خوشمزه بود وقتی که تمام شد مثل سایر شوخی های بچه ها یکی از دوستان به کسی که شربت ها را آورده بود گفت انشاالله شربت شهادتت را بخوریم همه خندیدند و رفت اتفاقا همان شب در رزم شبانه به شهادت رسید روحش شاد