ذکر امروز

تقویم روز

پنج شنبه, 30 فروردين 1403

یک وصیت از شهید

خاطره ای از برادر احمد امینایی

درسال65همراه کاروان سپاه محمد رسول الله ( ص ) اعزام شدیم ومارابه گردان423الحدیدبه فرماندهی سیدمحسن میربهرستی فرستادندمن وهادی ایرانمنش که درعملیات کربلای5 مجروح شد بهمراه شهیدحمیدرضاایزدی وچندنفرازدوستان ازکرمان اعزام شده بودیم ودرگروهان خمپاره 60که فرمانده آن برادرعزیزمان محمدحسین اسماعیلی که هم اکنون هم درقید حیات هستند وخدانگهدارشان باشد سازماندهی شدیم ابتداچندروزی به سپنتا رفتیم وآموزشهای ابتدایی را ازهمه نوع سلاحهای ادوات مثل پلامییا ، دراگونف ، خمپاره 60 ، آرپی جی11و..دیدیم وبعدبه اردوگاه جنگل رفتیم درست یک هفته قبل ازعملیات کربلای4آقای اسماعیلی گفت تجهیزات راجمع کنید بایدبریم برای عملیات ولی بمن گفت که تونبایدبیایی چون بادوستانت هستی واگر یکیتون شهیدبشه ممکنه روحیه بقیه خراب بشه وازاین حرفا هرچی التماس کردم نتیجه نداد ، یادم هست موقع سوارشدن به کامیونها که مابهش میگفتیم ماشین گاو گوسفندی ، بارون میومد من هم بدون هماهنگی ویواشکی سوارشدم ورفتیم سپنتا صبح روزبعد قرارشد بعدازصبحانه تجهیزات وازجمله بادگیربدن وآماده بشیم برای حرکت به خرمشهرمن رفته بودم دستشویی وبارون هم میومد برگشتنی آقای اسماعیلی جلوی من سبزشد ایشون به جهت اینکه خیس نشه کلاه اورکتش را روی صورتش کشیده بود دیگه کاری نمیشدبکنم ازکنارش رد شدم وسلام کردم ایشان نیم نگاهی کرد وگفت علیکم السلام اماهمین که چشمش بمن افتاد مثل برق گرفته ها ازجاپرید وباتشر بمن گفت : تواینجاچکارمیکنی مگه من نگفتم نیا برگرد با یه ماشینی چیزی برو جنگل پیش بقیه ، منم حسابی رگ گردنم زدبیرون وبا سماجت گفتم من جنگل نمیرم یاباید منم ببرید یا من میرم بسیج لشکر وتوی یه گردان دیگه ...ایشان کمی مکث کرد اومدجلوی من یه لبخندی زد وگفت نه لازم نیست ازاین سماجت ویکدندگی تو خوشم اومد بمون بعدهم منوباخودش برد دم تدارکات وبه مسئول تدارکات گردان گفت اولین بادگیر را بدید به این برادر امینایی یادم هست من ودوستانم توی دسته شهید اولیایی (اگه اشتباه نکنم) سازماندهی شده بودیم وفرمانده دسته هم به گمانم برادر فارسی که اهل استان فارس بود ، رفتیم برای عملیات کربلای4 خرمشهر وبعدهم رفتیم خط ، روز5 دی ماه برگشتیم عقب وبچه ها ازجزیره ام الرصاص عقب نشینی کردن وچندنفرهم شهید ومفقود واسیر هم دادیم وچندقبضه پلامین هم که غنیمتی بود توهمین عملیات ازدست دادیم وبعد توی خرمشهر شیمیایی زد وگردان راسریع برگردوندندبه لشکروبعدهم رفتیم سپنتا ودیگه به جنگل برنگشتیم یادم هست چه روزهای غمگینی بود بعضیهاشهید شده بودند ، درعملیات کربلای5 من دوستان زیادی راازدست دادم هادی ایرانمنش به سختی مجروح شد من بهمراه یعقوب جعفرآبادی ونصرت الله آبداروشه بخش اعزام شدیم ، شه بخش جلوی خودم درحالیکه داشت بامن حرف میزد تیرخورد توی گردنش فکرکردیم شهید شد یکسال بعد که رفته بودیم سوله گردان تولشکر گفتند نه شهید نشده ولی 6 الی 7ماه توی بیمارستان بوده یعقوب حین نماز وسجده شهید شد نصرت الله آبدار هم کنارخودم روز30دی ماه ساعت 10صبح توی پاتک عراقیها مجروح وترکش بسیاربزرگی خوردبه کشاله رانش وپاش فقط بوسیله بادگیر به بدنش وصل بود وسپس دراورژانس صحرایی شهیدشد من هم که برای کمک به آبدار رفته بودم مجروح شدم فکرکنم همون روزی بود که علی بینافرمانده گردان414شهید شد درست دقایقی قبل از مجروح شدن من وشهادت آبدار ..حالاکه فکرشو میکنم میفهمم که واقعا شهادت لیاقت میخواست که من نداشتم اما نگاهم به دست دوستان شهیدم هست تادرروز آخرت شفاعت این دوست گنهکارشون رابکنند شهیدانی مانندحمیدرضا ایزدی نصرت الله آبدار ویعقوب جعفرآبادی ایرانمنش و..

                                                                                                               والسلام

آخرین خاطرات ارسالی شما ...

ویژه نامه

Rooz Atash

یک حدیث...

8 1

 

 

 

 

 

 

تمامی حقوق نزد قرارگاه تیپ ادوات لشکر 41 ثار الله محفوظ می باشد