خاطرات سردار محمد علی الله از عملیات والفجر 8
. سردار محمد علی الله دادی از اقدامات قبل از عملیات والفجر 8 چنین می گوید :
« ما شاید گاهی مواقع ساعتها بر روی نقشه نگاه میکردیم و بعد به محیط میرفتیم و داده های نقشه ای را با آنچه که بر روی زمین موجود بود مطابقت میکردیم. گاهی مواقع ساعتها به نخلستان و ساحل این سو و آن سوی اروند رود خیره میشدیم. یک روز با مهدی زندی نیا نشسته بودیم و همینطور نقشه را نگاه میکردیم. چیزی در این چند روز فکرمان را به خود مشغول کرده بود و آن اینکه به گمانمان جایی از نقشه اشکال داشت و با واقعیت جور در نمی آمد.
آن روز دیگر مطمئن شده بودیم که داده های موجود برروی نقشه حدود یک کیلومتر با آنچه که در زمین وجود دارد متفاوت هستند. این بدان معنا بود که اگر ما همه کارها را درست انجام میدادیم و در نهایت با استفاده از مختصات نقشه گلوله را شلیک میکردیم. این گلوله یک کیلومتر آنطرفتر بر زمین میخورد. به قرارگاه رفتیم تا موضوع را به صورت دقیق و علمی و بر مبنای عکسهای هوایی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. اما عکسهای هوایی که موجود بودند، بدتر از نقشه هیچ همخوانی با واقعیات نداشتند. به گونه ای که عکس مورد نظر ما را قبل از انقلاب با استفاده از یک هواپیمای نظامی از روی رودخانه بهمن شیر گرفته بودند. این عکس به گونه ای غلط بود که ابتدای آن بسیار بزرگ به نظر میرسید و هنگامی که میخواستیم انتهای آن را ببینیم با یک تصویری از نخلهایی شبیه به مو مواجه میشدیم. اصلأ نمیشد به این عکس بی قواره مقیاس بدهیم و سایه نخلها و ساختمانها به گونه ای آن را تحت الشعاع قرار میداد که قابل تفسیر نبود. ما میدانستیم که چه میخواهیم و بیشک خواسته های ما نه با این نقشه تأمین میشد و نه با عکسهای بی مفهوم و قدیمی هوایی. بنابر این حساسیت ما موجب واکنش قرارگاه فرماندهی عملیات گردید و آنها اقدام به پرواز دادن یک فروند پهباد بر فراز منطقه و گرفتن عکسهای هوایی جدید نمودند. پس از آماده شدن عکسها به اتفاق سایر فرماندهان قرارگاه و یگانهای عمل کننده اقدام به گویا سازی و تفسیر عکسهای جدید نمودیم و متوجه شدیم که اینبار مشکل برطرف شده و میتوانستیم به این داده ها اعتماد کنیم. به اتفاق مهدی زندی نیا به زمین منطقه بازگشتیم تا ضمن بررسی مجدد اطلاعاتمان بر روی زمین، همه چیز را از اول تکرار کنیم . برای همین یک مقیاسی که به آن بلوک میگفتیم را برای خودمان مشخص کردیم و از کنار قبضه ها با استفاده از یک دستگاه موتور تریل و قطب نما تمامی منطقه را تکه تکه تا ساحل اروندرود مورد بررسی قرار داده و نقشه هایمان را اصلاح نمودیم. بدین ترتیب اختلاف یک کیلومتری مابین ساحل اروند رود تا ساحل بهمنشیر برطرف شد و ما از دقت شلیکهایمان مطمئن گردیدیم. اما هنوز مشکلات دیگری هم در سیستم تجهیزاتی و نقطه یابی وجود داشت که میبایست حل گردند. اولین مشکل که همواره به صورت تکراری از عملیاتهای قبلی وجود داشت عبارت از عقب نشینی و فرو رفتن قبضه های خمپاره انداز در زمان شلیک به درون زمین بود. هنگامی که خمپاره 81 یا 120 میلیمتری شلیک میکند، در اثر انفجار خرج گلوله در داخل لوله یک تکان بسیار شدیدی به سلاح وارد میگردد که جهت این ضربه به سمت انتهای سلاح است و در نتیجه قبضه کمی به سمت زمین حرکت میکند. این حرکت موجب جابجایی قبضه و در نتیجه بر هم خوردن زاویه بسته شده برروی سلاح میشود. ما از مدتها پیش به این نتیجه رسیده بودیم که بهترین راه مهار این ضربه، محکم کردن زیر قنداق سلاح است. این محکم کاری را میشد با استفاده از ریختن بتون آرمه انجام داد. اگر چه قبل از این توسط گونی شن و لاستیک و گذاشتن سنگ انجام شده بود، اما کارایی بتون آرمه از همه چیز بالاتر بود و میتوانست مدت زمان بیشتری تحمل نماید. اما محرمانه بودن زمین عملیات دست ما را بسته بود و نمیتوانستیم آزادانه در آن تغییر بوجود آوریم و هر کاری که دلمان خواست انجام دهیم. به همین جهت تصمیم گرفته شد تا به کمک نیروی انسانی و بدون دستگاههای مهندسی با استفاده از بیل و کلنگ حفره ای به طول و عرض دو تا سه متر و عمق بیش از یک متر در زمین ایجاد نماییم و پس از آرماتور بندی، اقدام به ریختن بتن با استفاده از سیمان و شن در این حفره ها کنیم. مسئولیت این کار بعهده رزمندگان خمپاره انداز گذاشته شده بود، واقعأ هنوز هم میگویم خدا قوت دهد به این رزمندگان شجاع که توانستند چنین کار طاقت فرسایی را بدون هر گونه امکانات و با سعی و تلاش فراوان به پایان رساندند. به گونه ای که از یک ماه و نیم قبل از عملیات شروع به کار کردند و چهار روز مانده به عملیات زیرسازی ها خشک و محکم گردیده و آماده قرار گرفتن سلاح شدند. حالا آخرین مشکل ما تعیین هدفی در آن سوی اروند رود به عنوان شاخص بود تا با استفاده از مختصات آن بقیه اهداف را گرا گیری نماییم. نیروهای ما در این کار تبحر زیادی داشتند اما معین نمودن نقطه اولی که در تخصص گلوله های دور برد نقش اساسی را ایفا میکند کار آسانی نبود چون ما معمولأ برای تعیین این شاخص از گلوله های فسفری که دود سفید رنگی از خود تولید میکنند استفاده مینمودیم. این دود از فاصله دور قابل تشخیص بود و کمک میکرد تا بفهمیم گلوله در کجا بر زمین اصابت کرده. اما اینجا با هر جای دیگری تفاوت داشت چرا که دود سفید حاصل از انفجار این گلوله سبب میگردید تا دشمن متوجه هدفمان شود و امکان لو رفتن عملیات ایجاد گردد. چون این قوانین در همه جای دنیا یکسان هستند و نیروهای نظامی به خوبی میفهمند معنای شلیک گلوله فسفری چیست. بنابر این تصمیم گرفتیم از همان گلوله جنگی استفاده کنیم که باز هم یک مشکل دیگری وجود داشت و آن هم آرام بودن خط بود. این خط تا قبل از این در اختیار ژاندارمری[1] قرار داشت و آنها هم به سبب آرام نگاه داشتن آن در طول شبانه روز درگیری و گلوله باران خاصی با ارتش بعث نداشتند و از گلوله زیادی استفاده نمیکردند. اگر ما میخواستیم یک هدف شاخص که همه بتوانند آن را ببینند و بر مبنای آن شلیکهای خود را انجام دهند، تعیین کنیم نیاز بود تا گلوله های زیادی شلیک نماییم که این کار هم بی شک سبب لو رفتن عملیات میگردید. ما حتی تا چند روز قبل از عملیات هیچ سلاحی را به منطقه انتقال نداده بودیم و زیر سازیهایی را هم که شبها میساختیم توسط شاخ و برگ درختان میپوشاندیم تا دشمن پی به تغییرات نبرد.
این محدودیتها سبب گردیده بود تا برای هر کاری که میخواهیم انجام دهیم ساعتها فکر کنیم و راه حلی برایش بیابیم. بنابر این تصمیم گرفتیم بر اساس همان سهمیه روزانه گلوله که از قبل شلیک میشد، اقدام به تعیین نقطه شاخص نماییم. همه فرماندهان گردان و رزمندگان منتظر نقطه شاخصی بودند که قرار بود مشخص نمائیم. آنها هم همچنان مشغول پیدا کردن راهی برای این کار بودند. ضمن اینکه همزمان میبایست به سایر کارها هم توجه داشته و از صحت انجام آنها اطمینان کسب کنند. برای مثال فاصله بین نخلها در ساحل خودی حدود چهار متر بود و نهرها هم از غرب به شرق ادامه داشتند. بنابر این میبایست فاصله بین نخلها و تیرهای برق و خصوصیات نهرها و سایر مواردی که در ساحل دشمن هم قرار داشت مشخص گردد تا برای زدن اهداف اگر گلوله کمی با فاصله برخورد کرد تصحیحات را با استفاده از این درختان یا نهرها و تیرهای برق بر مبنای متر اعمال کنیم تا گلوله بعدی را درست به هدف بزنیم. بر این اساس از نیروهای اطلاعات عملیات خواسته شد تا این اطلاعات را برایمان بیاورند. سه روز بعد این اطلاعات به دستمان رسید و جالب بود که همه دارای خصوصیات همین سوی آب بودند. یعنی فرهنگ و زندگی در دو سوی رودخانه کاملأ شبیه هم بود و این کار ما را ساده تر میکرد. چون از آن به بعد میدانستیم که فاصله ها چقدر هستند و چگونه میتوانیم اگر یک گلوله به هدف نخورد گلوله بعدی را دقیق بر روی هدف بزنیم.
اکنون مهمترین کار شلیک چند گلوله و تعیین هدف شاخص در ساحل دشمن بود. کاری که فرمانده ادوات از روزها قبل مشغول ایجاد مقدماتش بود. بر اساس اطلاعات رسیده از نیروهای اطلاعات عملیات، حضور رادارهای رازیت در منطقه فاو و به خصوص خورعبدالله حتمی بود. بنابراین دشمن میتوانست با استفاده از این رادارها محل خمپاره اندازها را کشف نماید. چرا که رادارهای رازیت از سیستم لرزه نگاری بهره میبرند و میتوانند فاصله و سمت و به طور کلی موقعیت یک قبضه سلاح خمپاره انداز را بفهمند. چون همانگونه که قبلأ هم گفته شد این سلاح در هنگام شلیک ضربه شدیدی را به زمین وارد میسازد. بدین گونه اگر برای گرفتن ثبت تیر یک گلوله هم شلیک میشد. دشمن جای آن را پیدا میکرد. اما علاجی نبود و میبایست چاره ای اندیشیده شود. حتی اگر این دستگاهها کار هم نمیکردند و یا توجه خاصی به آنها نمیشد. باز هم ترجیح داده میشد تا نیروها احتیاط کنند و موقعیت خودشان را لو ندهند. به همین خاطر فقط از سه دستگاه خمپاره انداز برای این کار استفاده گردید. تا یکی از آنها هدف مورد نظر را بزند و دو تای دیگر به هر کجا که خواستند همینجور شلیک کنند. بدین گونه دشمن نمیتوانست مکان استقرار خمپاره اصلی را تشخیص دهد. شب قبل سه قبضه خمپاره را در جاهای مختلف کار گذاشتند و قرار شد به محض اعلام مختصات مورد نظر از سوی حاج مهدی زندی نیا، این سه قبضه همزمان شلیک کنند و یکی از آنها که از قبل مشخص شده بود اقدام به انهدام هدف نماید.
من و حاج مهدی هر کدام به فاصله تقریبأ 500 متر از هم بر روی دو نقطه مرتفع مستقر گردیدیم. من بر بالای درخت کُنار بودم و حاج مهدی هم در داخل یک ساختمان نیمه خراب قرار داشت. هر دو آن سو را با دوربین نگاه میکردیم تا یک مکان شاخص پیدا کنیم. همینجور که نگاه میکردم، دیدم در کنار یک اسکله خراب که مقداری در آب قرار داشت، درست در مقابل چشمان ما چند سرباز بعثی مشغول ایجاد آتش بودند تا احتمالا چای یا قهوه درست کنند. ما زیاد پشت بیسیم صحبت نمیکردیم و همه حرفهایمان را در قالب یک یا دو کلمه میگفتیم و منظور هم را به خوبی درک میکردیم. به مهدی زندی نیا گفتم آن آتش چطوره، او هم که همان هدف را دیده بود گفت موافقم. مختصات را به خمپاره هدف خودمان دادیم و گفتیم هر سه خمپاره همزمان شلیک کنند. قلبمان می تپید و میخواستیم ببینیم بعد از این سه ماه نتیجه کارمان چگونه خواهد بود و چقدر میتوانیم در حمایت از رزمندگانی که بی پناه به آنسوی ساحل دشمن میروند، موفق باشیم. گلوله ها شلیک شدند و من به جرأت میتوانم بگویم که گلوله مورد هدفمان درست بر روی کتری آن بعثی ها فرود آمد و هر سه یا چهار نفرشان را کشت. از خوشحالی در پوستمان نمیگنجیدیم چون کارمان نتیجه داده بود و هدف شاخص ما با اولین گلوله منهدم شد. همه فرماندهان ادوات از راه دور شاهد این کارمان بودند و آنها هم خوشحال شدند. اکنون ما به خوبی میدانستیم که با چه زاویه و درجه ای میتوانیم اهداف دشمن را در آن سوی ساحل اروندرود بزنیم. آن شب همه فرماندهان در سنگر فرماندهی تیپ ادواتی رعد جمع شدند و اقدام به ثبت کارت تیر نمودیم. یعنی مختصات خط اول و دوم و سوم دشمن را بر حسب زاویه سمت و برد محاسبه نمودیم و مشخص کردیم که برای زدن این خطوط چه کارهایی را باید انجام دهیم. در روزهای بعد اهداف مهم دشمن را پیدا کردیم و هر روز یک یا دو گلوله مانند سابق شلیک میکردیم تا مختصات آنها را ثبت نماییم. البته برای لو نرفتن قبضه همزمان میبایست لودرو یا بولدوزری هم در منطقه کار کند و علاوه بر لرزش، دودی هم به هوا بلند شود تا جای خمپاره ها لو نرود. قبلأ هم گفتم که دشمن به این صداها و دودها عادت داشت و اهمیتی نمیداد. حالا فقط منتظر شب عملیات بودیم تا به همه نشان دهیم که چه آتشی بر پا میکنیم. اکنون به طور کامل آماده اجرای عملیات بودیم و در این روزها به ایجاد شبکه باسیم یا همان تلفن بین تمامی سنگرها و مقرها نمودیم»
در عملیات والفجر 8 آتش بسیار دقیق و پر حجمی توسط رزمندگان تیپ ادوات لشکر 41 ثارالله بر روی دشمن اجراء شد .