ذکر امروز

تقویم روز

دوشنبه, 10 ارديبهشت 1403

یک وصیت از شهید

خاطره ای از صفر سنجری در عملیات والفجر 10

یک ماه مانده بود به عملیات والفجرده تقریبا نیمی از گردان ضدزره رابردند مریوان بعد از چند روز استقرار در مریوان یک روز صبح زود گروهی از بچه های گردان را جدا کردند وبه آنها بادگیر وچکمه دادندوبنده هم درهمین لحظه رسیدم وبه جانشین گردان اقای شهسواری گفتم که هرجا که این بچه را می برید من هم می آیم اول قبول نکرد وقتی دید اسرار می کنم پذیرفت بعد از گرفتن بادگیر و چمکه برای رفتن آماده شدیم مارا سوار برتریلری کردن که مقداری گلوله ارپی جی یازده تفنگ هشتاد دو وموشک مالیوتکا بود وبطرف مرز براه افتادیم هوا بسیار سرد همراه با برف وباران بود پس از پیمودن چندین کیلومتر راه پرپیچ وخم کوهستانی نزدیک ظهر رسیدیم حوالی دزلی جای چند نفر از بچه ها که یک هفته قبل رفته بودند تاچادربزنند برای گردان که قرار بود چند شب قبل از عملیات در آنجا مستقر شوند ولی بعلت نامساعد بودن هوا ریزش بیش از حد برف موفق نشده بودندوفقط یک چادر جهت سرپناه خودشان زده بودند ،خلاصه آنجا پیاده شدیم ومهمات را خالی کردیم شدت سرما آمان بچه ها رابریده بود وبارش برف وباران هم ادامه داشت سرپناهی هم نبودخلاصه در حوالی توپخانه ارتش بود ، رفتیم جعبه خالی راآوردیم واز تخته آنها آتش روشن کردیم ودست پا را گرم کردیم خلاصه این وضعیت ادامه داشت تااینکه ظهر شد وبچه ها چند نفر چند نفر واردچادر برادان قبلی ونماز ظهرو عصر راخوانندوبعد از آن مقدار کمی غدا به هر نفر یک تادولقمه رسید صرف شد من موقع غذا دیدم شهید عزیر غلامرضا حدیدی که فرمانده گروهان بود کناری ایستاده بطوری کسی متوجه نشود تعارفش کردم دیدم گفت نه غذا کم است بگزار به برادر دیگری برسد بااصرار جلوآمد ویک لقمه برداشت گفت شما بخورید که شب سختی در پیش داریم هنوز بعد از سالها آن نگاه مهربان ودلسوزانه اش ازیاد نبرده ام روحش شاد یادش گرامی باد ادامه خاطره در قسمت بعدی خواهم فرستاد صفر سنجری از جیرفت

آخرین خاطرات ارسالی شما ...

ویژه نامه

Rooz Atash

یک حدیث...

8 1

 

 

 

 

 

 

تمامی حقوق نزد قرارگاه تیپ ادوات لشکر 41 ثار الله محفوظ می باشد